نمیتوان شکایتی داشت
کاری داریم
لقمه نانی
سیریم.
علف رشد میکند
درآمد ملی هم
ناخنها هم
گذشته هم.
خیابانها خالیاند و
معاملات عالی
آژیرها خفه
وهمه چیز درحال گذر.
مردهها وصیتهایشان را نوشتهاند
باران فروکش کرده
جنگی اعلام نشده
شتابی هم برای آن نیست.
ما علف میخوریم
در آمد ملی میخوریم
ناخن میخوریم
گذشته میخوریم.
چیزی برای پنهان کردن نداریم
یا چیزی برای از دست دادن
یا چیزی برای گفتن
یا چیزی…
ساعت کوک شده
صورتحسابها پرداخته شده
بشقابها شسته شده
و آخرین اتوبوس در حال گذر است.
و خالی.
نمیتوان شکایتی داشت.
پس منتظر چه هستیم؟
آواز حزین طبقۀ متوسط/ اثر هانس مگنوس انتسنزبرگر