Thursday, May 21, 2009

دعای باران

بر باغ ما ببار!


بر باغ ما که خنده ی خاکستر است و خون

باغ درخت مردان،

این باغ باژگون.


ما در میان زخم و شب و شعله زیستیم

در تور تشنگی و تباهی

با نظم واژه های پریشان گریستیم .


در عصر زمهریری ظلمت ،

عصری که شاخ نسترن، آن جا،

گر بی اجازه برشکفد، طرح توطئه است!

عصر دروغ های مقدس

عصری که مرغ صاعقه را نیز

داروغه و دروغ درایان

می خواهند

در قاب و در قفس.


بر باغ ما ببار!

بر داغ ما ببار
!

2 comments:

Unknown said...

دلم تازه شد راستی اگر شعر نبود یا به قول استاد نظم واژه های پریشان نبود

یلدا said...

دعا کنیم که ببارد