بعضی وقتها که باید حرف دلت رو بزنی ساکت ساکت میشی،مثل دیوار ،مثل یه سایه،مثل ... اون لحظه که دقیقا باید اون چیزأی که واجب و تو دلت مونده رو باید بریزی بیرون که دلت خالی بشه از این حرفها و چیزأی که دلت رو فاسد میکنه ،اون لحظه که دقیقا وقتشه ،تو ساکت میشی.هی تلاش میکنی که دهنت رو باز کنی ،هی نفس میگیری که یه چیزی بگی ،حرف میاد تا تو دهنت ،ولی یهو پشیمون میشی ،یهو یه کسی بهت میگه که ولش کن ،هیچ کس منتظر حرف تو نیست ،هیچ گوشی ،منتظر شنیدن حرف تو نیست ،بیخود خودت رو کوچیک نکن،بهتره که واسه خودت مزه مزه کنی ،مثل همیشه ،مگه همیشه چه کار میکردی ،حالا هم مثل اون موقع ها. باید یه چیزی رو اعتراف کنم ،واسه خودم ،اینجا، بنویسم شاید وقتی اعلامش کنم یه طور دیگه بشه ، همیشه از اول بچگی هیچ موقع نتونستم خودم رو present کنم ،یعنی هیچ وقت نتونستم احساسم رو با اونی که باید بهش بگم ،بهش بگم . ناراحتی ،خوشحالی ،دوست داشتن ،دوست نداشتن ،ترس ،هیجان،توانأی ... الان هم از این چیزهای که اینجا دارم مینویسم حالم به هم میخوره ،یه جور تعبیر و شرح حال سطحی از خودم دارم مینویسم که اصلا اونی که باید باشه نیست. و نکته درد آور اینه که دیگران اصلا اونی رو که یک درصد هم انتظارش رو نداری ازت برداشت میکنن ،و تو میمونی که اون لحظه چه واکنشی نشون بدی .ناراحت بشی ،بخندی ،یا اینکه بیشتر فکر کنی که چرا اینقدر تصویر تو واسه اونها اینقدر دور از تصویری که خودت از خودت واسه خودت ساختی. دیروز یه نفر ،تصویری که از من تو ذهنش رو بود رو بهم گفت ،و دیگران ،همه تقریبا سکوت کردن ،یعنی یه تأیید تقریبی از حرف اون آدم ،و این تصویر اینقدرررررررر دور از تصویری بود که خودم در مورد خودم فکر میکنم ،که از دیروز تا الان مثل سایه شدم . نمیدونم باید عصبانی باشم ،یا بهش فکر کنم ،یا اصلا فکر نکنم ،خلاصه یه تیر خلاص بود که بهم خورده شد. مثل ماهی شدم ،هی دهنم رو باز میکنم که حرف بزنم ،ولی فقط یه مشت هوا می بلعم و دوباره دهانم رو میبندم . راست راستی ،من کی ام؟؟ تازگیها یه ماهی داریم ،یه ماهی کوچولو ،من و نهنگ "اسمش رو گذاشتیم ""نهنگ"" ،یک چیزهای خیلی مشترکی داریم ،که هر روز بیشتر کشفش میکنم. به هر حال همینه..
Drew this so fast oh my god
15 hours ago
2 comments:
aziiiiiiiiizam
manam gahi in hesso daram.
سایتت ویروسیه؟
Post a Comment