Sunday, November 26, 2006

قلقلك

.....واي.....
اولين پستم رو كه فرستادم ، وقتي روي اون آيكن مربوط به ديدن وبلاگ كليك كردم و قيافه اين رو ديدم ، يه هو يه حس خوب بهم دست داد ،يه حس خوشحالي ناشي از يه چيزي كه مدت ها بود راجع بهش فكر مي كردم ولي هيچ وقت عملي ش نمي كردم و حالا عملي شده بود
خوشحال بودم، يعني حالم خوب بود

شب وقتي تو خيابون بودم و سر صف تاكسي ايستاده بودم، فكر هاي عجيب غريب اومدن سراغم
وااااي يه هو با خودم حس كردم كه نكنه تو اين فضا هم مثل همه جاي ديگه زندگيم مجبور بشم خود سانسوري كنم ؟؟؟
مجبور باشم يه چيزايي بگم و از يه موضوعاتي حرف بزنم كه خيلي هم دغدغه اون لحظه من نيست ، من اين جا رو باز كردم كه يه خورده خودم با خودم و يه دنياي مجازي حرف بزنم، يه خورده جرات كنم حتي يه ريزه هم كه شده اوني كه تو دلم ميگذره رو بنويسم و يه جايي يادداشت كنم
نمي دونم آينده چي مي شه .
سعي مي خوام بكنم كه شروع كنم حرف زدن، يه ذره حرف بزنم و از لحظاتي و احساساتي بنويسم كه مدت هاست احساس مي كنم هيچ شنونده اي براش ندارم
در واقع اگر كسي يا كساني هم پيدا بشن كه شنونده خوبي باشن ، فرصتي براي شنيدن ندارن
اين روز ها عجيب احساس مي كنم كه چقدر فرصت كم دارم براي شنيدن از ديگران و شنيده شدن حرفام
شايد هم عطش شنيده شدن دارم كه به اين فضا اومدم
خلاصه كه اومدم همراه با يه روح پر از نجوا ، مويه ، خنده ، گريه ،هيجان، استرس ...
يه وجود و درون پر از كشمكش و درگيري
يه مرجان اين مدلي
!