Wednesday, September 23, 2009

چند تا موضوع کاملا بی‌ ربط به هم

باید یه چیزأیی بگم

ممکنه تو این روز‌ها وسط اینهمه خبر بی‌ ربط به نظر بیاد ولی‌ این حرف امروز من:

اولین :

امروز احمدی‌نژاد تو نیویورک میره تو سازمان ملل سخنرانی داره ،جدا از تمام داستان‌های این روز‌ها و این چند ماه ،واقعا این آدم نمونه بینظیری از نظر روان شناختی‌ که من تا به حال در عمرم ندیدم و نشنیدم ،یعنی‌ یک آدم چقدر میتونه اعتماد به نفس داشته باشه ،یعنی‌ یک آدم چقدر میتونه هیچ کس و هیچ چیز و هیچ صدأیی جز صدای خودش رو نشنوه ،این آدم کجا رفته درس اعتماد به نفس خونده ،یه فصلش رو فقط به من بده ،واسه تمام عمرم کافیه.یعنی‌ این آدم مگه میتونه اینقدر بی‌ شرم باشه ،مگه میتونه اینقدر اینقدر پر رو باشه .نمیدونم چه لغتی باید به کار ببرم ،دیگه دایره لغت هام کم میاره واسه توصیف این آدم و در و دسته ااش.

دومین که هیچ ربطی‌ به بالایی نداره:

این روز‌ها اینجانب شدیدا تصمیم گرفته‌ام که تز محترم رو بنویسم ،و چقدر نوشتن سخته،یعنی‌ واسه هر جمله که مینویسم ،یا در واقع واسه تولید هر جمله ،کلی‌ انرژی مصرف نموده و ۲ دقیقه بعدش واسه اینکه از شکل جمله محترم خوشم نمیاد ،پاکش می‌کنم ،و تا عصر میبینم که هیچ سطری جلو نرفتم و عملا از مفهوم فیزیکی‌ که هیچ کار فیزیکی‌ انجام نشده ولی‌ انرژی مصرف شده ،حالا نمیدونم این انرژی تبدیل به چی‌ شده!! که بتونم به استاد عزیز نشونش بدم!

سومین که هیچ ربطی‌ به دوتای بالا نداره:

یک موضوع دیگه هم این روز‌ها هست ،اون هم اینکه بنده تا همین شنبه از مقام پرزیدنتی خودم خلع لباس میشم!

من در مورد این مقام عزما تا الان فکر نکنم که اینجا چیزی نوشته باشم ،ولی‌ مینویسم ،واسه اینکه رو دیواره این خونه چیزی هم از این تجربه اومده باشه.

حدودا تابستون پارسال بود که من و چند نفر از بچه‌های اینجا تصمیم گرفتیم که حالا که این تعداد دانشجوی ایرانی‌ تو این دانشگاه هست ،میتونیم یک سازماندهی واسش داشته باشیم و در قالب یک مجموعه حقوقی تو دانشگاه فعالیت کنیم مثل خیلی‌ از گروه‌های دانشجویی کشور‌های دیگه که واسه خودشون گروه ثبت شده‌ای دارند و در قالب اون سازمان یک سری فعالیت‌های فرمال انجام میدان ،و یا تو فعالیت‌های گروهی دانشگاه مشارکت می‌کنن.خلاصه رفتیم دنبالش او‌ به ثبتش رسوندیم و بعد به بقیه اعلام کردیم و تو یه جلسه تقریبا رسمی‌ سعی‌ کردیم توضیح بدیم راجع بهش و بعد همونجا رای گیری کردیم او‌ واسه ۴ تا پستوا شرح وظایف پست‌ها رو هم اعلام کردیم

president,VIP,VIP treasury,VIP web&net,

و اینطوری شد که بنده شدم پرزیدنت این گروه.حالا بعد یک سال این شنبه انتخابات دور دوم ماست و دیگه یک ۴ روز بیشتر این تاج سر من نیست!،در مورد تجربه ااش ،خیلی‌ حرف‌ها هست که می‌تونم بگم اینجا ،ولی‌ الان بیشتر از اینکه به فکر سالی‌ که گذشت باشم ،بیشتر به فکر سال‌های بعدش هستم ،چون خیلی‌ نگران آینده ااش هستم ،و همش احساس می‌کنم که و دوست دارم که روند خوبی‌ رو طی‌ کنه و تو مسیر درستی‌ بره من دارم فارغ التحصیل میشم و عملا آدم‌های قدیمی‌ تر هم که زود تر فارغ التحصیل شدن ،و نگرانیم اینه که امیدوارم که بچه‌های جدید خودشون به یه سمت بهتری بتونن این قضیه رو پیش ببرن، و آیده‌های بهتر و برنامه‌های بهتر باشه، بیشتر دوست شدن بچه‌ها باهم ،و شاد بودنشون، و ارتباط بیشتر، و مفیدتر ،و از همه مهم تر از نظر من : داشتن یه رابطه در سطح عالی‌ با آفیس‌های مختلف دانشگاه و روابط خوب و داشتن یه چهره مثبت که نماینده ایران باشه. واسه اونها چون عملا این گروه ثبت شده خواه ناخواه نماینده کشور ایران و واسه ما که همیشه نکات منفی‌ مملکتمون دائم تو این ور و اون ور پخش ، شاید یه حرکت‌های مثبت و فعالیت‌ها و مشارکت‌های مثبت با این دوستان بتونه یه کمکی‌ تو داشتن تصویر بهتر از خودمون بکنه.

حالا خیلی‌ سخنرانی‌ نکنم اینجا ،من می‌خواستم بگم که خلاصه ،یک سال گذشت و کلی‌ اتفاقات خوب و تجربه‌های مختلف به دست اومد.واسه من این یک سال کلی‌ داستان داشت .با وجودیکه تجربه شبیه این رو تو ایران چند باری رو داشتم ،ولی‌ این تجربه واسه خودش خیلی‌ خاص بود ،و کلی‌ متفاوت، تو یه کشور جدید ،دوستان جدید که عمر این دوستی‌ کمتر از یکسال بود کار کردن با بچه‌های که ماکزیمم یک سال همدگر رو میشناختیم و واسه خیلی‌‌ها کمتر،ولی‌ حالا که از دور بهش نگاه می‌کنم که به نسبت خیلی‌ خوب باهم کار کردیم او‌ همه باهم یا به عبارتی نه همه ،ولی‌ اکثریت خیلی‌ خوب سعی‌ کردن باهم هماهنگ بشن ،و یه نکته مهمتر اینکه واسه من روبرو شدن بیشتر خودم با خودم،اینکه باید اعتراف کنم که یکی‌ دوبار کنترل خودم رو از دست دادم ،هر چی‌ سعی‌ می‌کردم که عصبانی آات خودم رو پنهان کنم یا یه طوری خودم رو مهار کنم نمی‌شد. البته این یک بار اتفاق افتاد واسه همون هم احساس شرمندگی می‌کنم ،اینکه یه جاهأی خیلی‌ استرس زا بود که دچار خود درگیری میشودم،و اینکه تمرین کنی‌ که صداهای مختلف و نظرات کاملا صد در صد متفاوت رو بشنوی و آرام باشی‌ و همه رو راضی‌ نگاه داری و سعی‌ کنی‌ همون جامعه کوچیک رو که هستن باهم نگهشون داری ،چون این گروه اومده بود که همه رو باهم به هم نزدیک تر کنه نه اینکه نتیجه عکس بده ،واسه همین تجربه جالبی‌ بود ولی‌ در کلّ واسه من کلی‌ حرف داشت واسه گفتن و خیلی‌ خوب بود و اینکه من حالا که از دور بهش نگاه می‌کنم احساس می‌کنم که این هم تجربه‌ای بود واسه خودش که خاص بود.و یه چیز جالب تو این مدل فعالیت‌ها اینه که به نظر من کلی‌ این وسط می‌شه با آدم‌ها تو یه سطح عمیق تری رابطه پیدا کنی‌ و زوایای شخصیتی اون‌ها رو بیشتر بشناسی ،و نتیجتاً رابطه عمیق تر یا مناسبتری باهشون داشته باشی‌. . حالا بعدا یه چیزایی مینویسم راجع بهش.

چهارمین که هیچ ربطی‌ به سه تا یه بالا نداره:

یا مکن با پیل بانان دوستی‌،یا بنا کن خانه‌ای در خورد پیل

این موضوع یکی‌ دروزه که ذهنم رو اشغال کرده

پنجمین که هیچ..

دارم به روزی نزدیک میشم که شده آینه دق واسه من ،و هر سال که بهش نزدیک میشم از یک هفته قبل کامل دپرس میشم. مفصل مینویسم راجع بهش بعدا.