Wednesday, October 20, 2010

I am proud of ....?

امروز رفته بودم یه جا مصاحبه واسه کار،

دریغ از یه سوال تکنیکال،یک سری سوالات کلی‌ و جنرال.

ولی‌ قسمت اعظم مصاحبه راجع به پرسنالیتی و .. اینها بود

هر چی‌ پرسیدن، سعی‌ کردم یه جوابی‌ بهش بدم

...

سوال اخر این بود: تو در مورد خودت چه نکته‌ای هست که بهش افتخار میکنی‌؟ چه ویژگی‌ برجسته‌ای داری؟؟

و من تقریبا چند دقیقه سکوت کردم...

راستی‌ من چه نکته‌ای هست در مورد خودم که بهش افتخار می‌کنم؟ چه ویژگی‌ روشنی دارم؟؟


پی‌نوشت:

میدونم که هزار سال هست که ننوشتم، میدونم که نیستم، نبودم و هنوز هم نیستم. کمی‌ این روز‌ها ... هستم.

اینروز‌های پاییز به بالا نگاه می‌کنم و راه میرم، این درخت ها، رنگ برگ‌ها دل‌ من رو برده،

به پایین نگاه می‌کنم و از روی برگ‌های خیس هی‌ سعی‌ می‌کنم که لهشون نکنم،

از پنجره اتاق به اقیانوس نگاه می‌کنم، به آفتاب، که این روز‌ها یکی‌ از دلخوشی‌های من واسه بلند شدن از خواب هستش.

شب‌ها کنار پنجره سعی‌ می‌کنم که ماه رو پیدا کنم و عکسش‌ رو توی دریا.

این روز‌ها زیاد پشت پنجره می‌نشینم، خیلی‌ زیاد،...

چقدر خوب شد که پنجره اختراع شد، اگه نبود خیلی‌ چیز‌ها رو از دست داده بودن آدم ها..

این روز‌ها برای فرار از استرس ،آشپزی می‌کنم..

چقدر زیاد آشپزی می‌کنم..

واسه خودم دارم رکورد میزنم، ..

حدود یک ماه نیم می‌شه که از بیرون نان نخریدیم. تو خونه میپزم.. هر آخر هفته ،واسه هفته آینده..

حدود دو ماه است که هیچ غذا یه یک جوری نپختم، هر روز یک غذا یه جدید.. هر روز یه رسپی جدید..

این روز‌ها از یه چیزأیی دارم لذت میبرم که واسه اولین بار بوده که بهشون فکر می‌کنم،

این روز‌ها صبح زود بلند میشم، و شب دیر به خونه میرم، وقت بیشتری تو آفیس میزارم، و استاد محترم رو مجبورم که بیشتر ببینم..

این روز‌ها زیاد فکر می‌کنم، فکر می‌کنم که من باید چه کار هایی باید می‌کردم تو زندگیم که تا الان نکردم..

این روز‌ها دلم می‌خواد که سرم رو روی پاهای آدم هایی بذارم و دراز بکشم، و براشون حرف بزنم ،بدون اینکه نگران ناراحتی‌ اون‌ها باشم ،بدون اینکه نگران باشم که نکنه اگه دل‌ واپسی هام رو بگم واسه سلامتی اون‌ها ضرر داشته باشه

این روز‌ها به کم کاری‌های خودم تو زندگیم فکر می‌کنم، و اینکه از خودم گله می‌کنم که کم گذاشتم یه جاهایی که باید بیشتر میذاشتم.. یه جاهای باز نگشتنی، و نگران این هستم که نکنه باز هم دارم کم میزارم..

این روز‌ها خیلی‌ خونه رو دل‌ تنگ شدم،

این روز‌ها با صدای بلند آرزوهام رو تکرار می‌کنم، همه اون برگ ها، درخت‌های سر ایستگاه اتوبوس ، اون اقیانوس دم پنجره، اون کشتی‌های روبرو ،اون پرنده‌های نشسته روبرو اسکله ، اون آفتاب هر روز ، اون منظره روبروی آفیس، ،همه آرزوهای من رو شنیدن، چون هر روز واسه اونها تکرار می‌کنم.

این روز‌ها بلند بلند فکر می‌کنم، ...