Sunday, May 31, 2009

ماهی‌

بعضی‌ وقت‌ها که باید حرف دلت رو بزنی‌ ساکت ساکت میشی‌،مثل دیوار ،مثل یه سایه،مثل ... اون لحظه که دقیقا باید اون چیزأی که واجب و تو دلت مونده رو باید بریزی بیرون که دلت خالی‌ بشه از این حرف‌ها و چیزأی که دلت رو فاسد میکنه ،اون لحظه که دقیقا وقتشه ،تو ساکت میشی‌.هی‌ تلاش میکنی‌ که دهنت رو باز کنی‌ ،هی‌ نفس میگیری که یه چیزی بگی‌ ،حرف میاد تا تو دهنت ،ولی‌ یهو پشیمون میشی‌ ،یهو یه کسی‌ بهت میگه که ولش کن ،هیچ کس منتظر حرف تو نیست ،هیچ گوشی ،منتظر شنیدن حرف تو نیست ،بیخود خودت رو کوچیک نکن،بهتره که واسه خودت مزه مزه کنی‌ ،مثل همیشه ،مگه همیشه چه کار میکردی ،حالا هم مثل اون موقع ها.

باید یه چیزی رو اعتراف کنم ،واسه خودم ،اینجا، بنویسم شاید وقتی‌ اعلامش کنم یه طور دیگه بشه ،

همیشه از اول بچگی‌ هیچ موقع نتونستم خودم رو present کنم ،یعنی‌ هیچ وقت نتونستم احساسم رو با اونی‌ که باید بهش بگم ،بهش بگم . ناراحتی‌ ،خوشحالی‌ ،دوست داشتن ،دوست نداشتن ،ترس ،هیجان،توانأی ...

الان هم از این چیز‌های که اینجا دارم مینویسم حالم به هم میخوره ،یه جور تعبیر و شرح حال سطحی از خودم دارم مینویسم که اصلا اونی‌ که باید باشه نیست.

و نکته درد آور اینه که دیگران اصلا اونی‌ رو که یک درصد هم انتظارش رو نداری ازت برداشت می‌کنن ،و تو میمونی که اون لحظه چه واکنشی نشون بدی .ناراحت بشی‌ ،بخندی ،یا اینکه بیشتر فکر کنی‌ که چرا اینقدر تصویر تو واسه اون‌ها اینقدر دور از تصویری که خودت از خودت واسه خودت ساختی.

دیروز یه نفر ،تصویری که از من تو ذهنش رو بود رو بهم گفت ،و دیگران ،همه تقریبا سکوت کردن ،یعنی‌ یه تأیید تقریبی از حرف اون آدم ،و این تصویر اینقدرررررررر دور از تصویری بود که خودم در مورد خودم فکر می‌کنم ،که از دیروز تا الان مثل سایه شدم .

نمیدونم باید عصبانی‌ باشم ،یا بهش فکر کنم ،یا اصلا فکر نکنم ،خلاصه یه تیر خلاص بود که بهم خورده شد.

مثل ماهی‌ شدم ،هی‌ دهنم رو باز می‌کنم که حرف بزنم ،ولی‌ فقط یه مشت هوا می بلعم و دوباره دهانم رو میبندم .

راست راستی‌ ،من کی‌ ام؟؟

تازگی‌ها یه ماهی‌ داریم ،یه ماهی‌ کوچولو ،من و نهنگ "اسمش رو گذاشتیم ""نهنگ"" ،یک چیز‌های خیلی‌ مشترکی داریم ،که هر روز بیشتر کشفش می‌کنم.


به هر حال همینه..



فیلم تبلیغاتی

به انتخابات ،این روز‌ها یاد روز‌های چند سال پیش می‌افتم ،کاش اونجا بودم تو این روز‌ها ،تو این روز‌ها آدم‌ها همه از جایگاه خودشون تحلیل می‌کنن ،و چقدر قشنگ هر کسی‌ از جایگاه خودش خودش و وضعیت موجود رو تحلیل میکنه .

ولی‌ یه نکته که واسم جالب اینه که از اینجا که یه سری چیزا رو میبینم ،نکته‌ای که هست اینه که اگه کسی‌ خدای نکرده ،قصد داشته باشه که به یک شخص خاص رای بده که اقبال رای عمومی‌ مخالف اون آدم ،نکته اینه که هیچ کس واسه اون آدم استدلال نمیکنه که بهتره که بیشتر فکر کنه و دلیل واسش نمیاره که چرا نباید به اون رای داد ،فقط یه جور داد میکشن سرش ،همین.!این که دمکراسی نیست ،هست؟؟خوب چطوره این حق رو به کسی‌ دیگه نمیدید که به شخص مورد علاقه ش رای بده ،و اگه هم میخواین که تشویق بشه بره به سمت یک کاندیدای دیگه چرا با تحکم و اینکه شما انسان‌های متحجر نمیفهمید که ما انسان‌های فرهیخته چی‌ میگیم!!

کلا بین فرهیخته بودن و متحجر بودن خیلی‌ فرقی‌ نیست اگه با یه روش مخالف خودشون رو به سکوت وادار کنن.

یه نکته: من فیلم تبلیغاتی ۳ تا کاندیدا‌ها رو دیدم ،تو هیچ کدومشون حتا یه سکانس راجع به خانوم‌ها و حقوق اونها و برنامه واسه اون‌ها حتا تو یه جمله هم گفته نشد؟؟گفته نشد که نظرشون راجع به مشکلات قانونی‌ و حقوقی خانوم‌ها چیه ؟ گفته نشد که اصلا نظرشون راجع به حقوق زن و مرد چیه؟

چرا چیزی راجع به دانشجو‌ها و زندانی‌های سیاسی گفته نشد ؟ چرا حتا یک جمله ،یک جمله ،راجع به جوون‌ها و آینده شون حرفی‌ زده نشد؟

چرا؟؟

چرا تو فیلم میر حسین هیچ برنامه اقتصادی مطرح نشد؟؟ چرا اینقدر این فیلم رو اعصابم رو به هم ریخت ؟ آخه من نمیدونم یه خورده رو به جلو باشید بابا،اینکه قبلان‌ها چه اتفاقی‌ افتاده واسه جوون ۲۰ ساله ما تو ایران خیلی‌ قابل درک نیست ،اینکه واسه آینده اون و من چه برنامه‌ای داری مهم.چرا هیچ حرفی‌ راجع به قومیت‌ها گفته نشد؟؟ ،راجع به افراد میانی جامعه ،؟؟؟ چرا فیلم احمدی نژاد به نسبت اینقدر خوب ساخته شده بود ،از هیچ واسه خودش کلی‌ تبلیغ کرد ؟؟اگه کسی‌ اون رو نمیشناخت ،کاملا یه فیلم از نظر ساختار بهتری به نسبت موسوی ،به نظر من، نشون داد.

چرا این فیلم اینقدر بد ساخته شده بود.کلا خیلی‌ عصبی کرد من رو .حالا خوشحالم که فیلم دومی‌ هم در راه ،شاید اون حداقل کمی‌ بهتر باشه ،!!!




بارون ببار

بعضی‌ وقت‌ها حالت بده،احساس خفگی میکنی‌ ،احساس میکنی‌ هر کاری میکنی‌ حالت خوب نمی‌شه ،هر چی‌ گوش میدی ،هر کتابی‌ میخونی‌،هر غذائی می‌خوری ،خلاصه به هر دری میزنی که این حال ناا جورت، جور بشه ،نمی‌شه که نمی‌شه .ساکتی‌ ،ساکت ،خاموش ،و فقط نظاره گرم گذر زمان.

به اون روز‌ها فکر می‌کنم که چه روز هأیی بود ،به خونه ،به حیات خونه ،به باغ ،به اون‌ها که رفتن ،به اون‌ها که موندن و هستن.

به روضه که چند روز پیش‌ها بود.هر روز صبح زود قبل از طلوع آفتاب بلند شو برو، خواب الود ،صبحانه اونجا بخور و به روضه گوش کن.نون سنگک داغ ،نعناع و پینر و چای شیرین ،و صدای آقای مهاجرانی که هر سال تقریبا یه مدل روزه می‌خوند و با یه متن تقریبا یکسان ،.که عملا هم گوش کردنی در کار نبود ،فقط لذت میبردی که همه دور هم جامعه بودن و کلی‌ شیطنت میشد کرد.زمستون و تابستون ،همهٔ دره هاش رو کامل یادم رای

نمیدونم چند سال که این روضه داره تو این خونه بر گذار می‌شه ،نمیدونم فکر کنم که باید بیشتر از ۵۰ سال باشه ،دقیقش رو باید بپرسم .اینکه روضه چطوری و واسه چیه یک طرف ،که خودش واسه خودش داستانی داره ،ولی‌ چقدر خاطره تو این روز‌ها هست که هر سال که می‌شه من می‌تونم همه لحظه هاش رو تک تک به یاد بیارم حتا از اینجا که دورم.

یه عکسی‌ ازتون گرفتم ،یه عکسی‌ که شما دو نفر توش بودید ،تو هیات خونه ،یه لحظه اشک هام اومد ،نه به خاطره شما ،به خاطره اون هیات ،اون گلها که اصلا از اولی‌ که رشد کردن اونجا ندیدمشون،شاید هم به خاطر اون هوا ،شاید هم دلتنگ بچگی‌ شدم ،روز‌های بی‌ خیالی،شاید هم ...

دعا می‌کنم که بارون بباره ،شاید زیر بارون راه رفتن ،رفتن ،رفتن ،زیاد رفتن حالم رو خوب کنه ،