Thursday, November 25, 2010

International Day for the Elimination of Violence against Women- November 25


روز جهانی نفی خشونت علیه زنان

اگه دوست داشتین، این وب سایت‌ها رو ببینید

Thursday, November 18, 2010

به افتخار انسان بودنم

بعضی‌ وقت‌ها از انسان بودن خودم خجالت میکشم. بعضی‌ وقت‌ها حتا نمیتونم یک لحظه برای یک لحظه درک کنم که چرا اینقدر و تا این درجه ما داریم به پایین میریم

این انسان چه موجود عجیبیه، یعنی‌ چه موجود خطر ناکیه

امروز یه ویدئو دیدم،

در مورد برده داری مدرن، پسر بچه‌ها رو تو سنّ پأیین میفروشن، بهشون تجاوز می‌شه ، شکنجه شون میدن، هزار تا بالا سرشون میارن، آزار جسمی‌ بهشون میدان، و دست آخر به فجیع‌ترین حالت میکشنشون

دختر بچه‌ها رو میبرن، بهشون تجاوز می‌کنن، بدنشون رو شکنجه میدان، ...

وای خدای من، باور کردنی نیست، ........این داستان‌ها رو همیشه شنیده بودم، ولی‌ اینبار این عکس‌ها رو که دیدم، اصلا از صبح تا الان، با خودم میگم، مگه می‌شه؟، یه آدم؟، یه آدم مثل خودش رو اینقدر بتونه آزار بده؟، شکنجه کنه،؟ بسوزونه،؟ بلا سرش بیاره..؟؟؟؟

آخه مگه ما کی‌ هستیم، یعنی‌ ما آدم‌ها چطوری میتونیم با دست‌های خودمون این بلا‌ها رو سر یکی‌ دیگه بیریم،و شب بریم بگیریم راحت بخوابیم. آخه این که دیگه داستان مذهب و اعتقاد و نمیدونم حکم خدا و پیغمبر و جهاد و و ..این‌ها نیست که بگیم ،که یه راه فراری داشته باشن،و پشت اون پنهان بشن، یا اینکه این دیگه فرهنگ و سنت نیست که بگن، خوب سنت ما این رو میگه... که با زن یا دختر یا پسر باید این رفتار رو کرد، این چیه؟ این رفتار از کجا میاد؟ از یه مریضی روانی‌ میاد که همه جای ادنیا هم به شدت زیاد،

تو مملکت خودمون که همیشه از این داستان‌ها هست و هیچ کس رو نمیکنه، چقدر بچه و دختر و پسر و زن .. بلا سرشون میارن، به بدترین شکل شکنجه میشن و حتا خبری هم گفته نمی‌شه

و این دستان وحشتناکه تن‌ فروشی...

خوب اون‌ها که تن‌ فروشی می‌کنن، هزار و یک دلیل پشت این کار دارن، ولی‌ نکته وحشتناک قضیه اینه که ، چرا این همه بلا سرشون میارید؟؟، چرا اون غلطی که میخواید بکنید رو ،بکیند و تمومش نمیکنید؟؟چرا میسوزونینشون؟؟چرا شکنجه میدینشون؟ آخه چه لذتی واسه اون آدم‌ها ها داره که سر یه بچه ،یا زن، یا دختر بچّه این همه بلا میارن، ؟؟ آخه این دیگه کجای بخش لذت بردن جنسی‌ که این آدم‌ها این همه وحشیانه این بلا‌ها رو سر این طفلکی‌ها میارن؟؟ من واقعا نمیدونم که چه هدفی از این کار دارن که این طفلکی‌ها رو این رفتار وحشیانه رو بهاشون می‌کنن؟؟؟ وای .. باورم نمشیه که ما میتونیم اینقدر ....... باشیم (دنبال کلمه می‌گردم، ولی هیچ چیزی که بیان کننده احساسم باشه پیدا نمیکنم)

باورم نمشیه که ما آدم‌ها میتونیم اینقدر مریض باشیم، من فکر نمیکنم که حتا حیوون‌ها هم این بلا رو سر هم نوع خودشون بیارن،

یعنی‌ ما چی‌ فکر میکنی‌ راجع به یه آدمی‌ که تن‌ فروشی میکنه؟؟ یعنی‌ تا کجا به خودمون اجازه میدیم که اینقدر پست باشیم...

خوب اون داره تن‌ فروشی میکنه ،چون یه دلیلی‌ داره واسه این کارش، خوب؟؟ و اون طرف مقابل هم داره در ازاش سرویس لازم رو میگیره، خوب؟؟ پس ریشه این جنایت‌ها از کجاست؟؟یعنی‌ ما خودمون رو چی‌ فرض کردیم؟؟؟ما چطوری به خودمون اجازه میدیم که اینقدر اینقدر اینقدر از انسانیت به دور باشیم............

وای خدای من، باورم نمشیه باورم نمشیه که ما اینقدر میتونیم پست باشیم...

خواهش می‌کنم که این ویدئو رو ببینید، عکس‌های دلخراشی داره، و صحنه‌های ناراحت کننده، ولی‌ خواهش می‌کنم ازتون که این رو ببینید.. و عمق فاجعه انسانی‌ که دور و بره ما می‌گذره بیشتر پی‌ میبرین..

....................

شنیدم که خدا بعد خلق انسان به خودش تبریک گفته، ولی‌ شاید اون روز فکر نمیکرده که یک روزی این دسته گلی‌ که خلق کرده، باعث شرمساری ابدی براش بشه!

به احترام انسان بودن خودم، و اینکه دانای موجودات عالم هستم، با شعورترین‌ها هستم، و فرشته‌ها در برابرم به زانو در آمدند، سرم رو بلند می‌کنم و افتخار می‌کنم که که یک انسان هستم!

***اگه اون بالا روی کلمه ویدئو کلیک کنید، میتونید از روی یوتیوب ببینید، ولی‌ اگه یوتیوب وصل نمیشید، اینجا روی این کلمه ویدئو کلیک کنید که از روی یه سایت دیگه میتونید ببینید

Monday, November 15, 2010

معشوق هایی در مسیر باد

این روز‌ها فصل عاشقی من داره رسما تموم می‌شه، یعنی‌ کم کم داره تموم می‌شه.

سرم رو تو گردنی کاپشنم می‌کنم، دست هام هم تو جیب هام، بدو بدو راه میرم، فرصتی نمیکنم که که به معشوق هام نگاه کنم، یعنی‌ اگه گردنم رو بالا بگیرم، باد میره تو لباسم، و چقدر هم تجربه بدیه که آدم از زیر لباسش سرما بره تو، یه جوری لرز آدم رو میگیره

سرم پائین، و گردنم کمی‌ خم به پأیین، جوری که نفس بازدمم رو میدم تو لباسم که کمی‌ گرمم کنه، خلاصه هیچ راهی‌ نداره که کمی‌ سرم رو بالا بگیرم..

بعضی‌ از اونها هنوز اون بالا‌ها دارن هی‌ پا فشاری می‌کنن و هنوز دل‌ به باد ندادن، ولی‌ بعضی‌‌هاشون هم گول باد رو خوردن و باهاش همسفر شدن، شاید که یه جای دیگه برن، ولی‌ افتادن پائین، زیر پایه آدم هایی که به دلیلی‌ نبودن اتوبوس مجبورن پیاده راه برن و چون دیر به مقصد میرسن میدون، و اون‌ها رو له‌ می‌کنن، آخه اتوبوس‌ها این روز‌ها تو شهر جان مقدّس تو اعتصاب هستن، و ما رو مجبور کردن که هر روز از پارک ردّ شیم ، درخت ببینیم، هر روز از کنار محوطه بازی بچه‌ها ردّ شیم، بچه و مامانش و سگشون رو ببینیم که بازی می‌کنن بدون اینکه نگران رفتن سرما زیر لباسشون باشن.

ما رو مجبور کردن که شب‌ها کمی‌ زود تر برگردیم خونه، و با دیوار‌ها و پنجره‌های خونه کمی‌ ارتباط برقرار کنیم، دیوار‌ها صدای ما رو بشنون، و پنجره‌ها اقیانوس رو بیشتر نشونمون بدن

هر روز که سوار اتوبوس میشدم و به راننده اتوبوس نگاه می‌کردم فکر نمیکردم که یه روز بتونه برای من کاری بکنه که من بیشتر راه برم، زندگی‌ در جریان شهر رو ببینم، صبح زود بیدار شم، بچه‌ها رو ببینم، ورزش کنم، بدوم، ... اوههه چقدر این راننده تاثیر گذشته رو زندگی‌ من، خودم خبر نداشتم

..................

....................

این روز‌ها یه فصل دیگه داره واسه من شروع می‌شه، و داره تند تند نزدیک می‌شه..........