Monday, February 6, 2012

بهمن در دره تاریک

....

و جان انسان چقدر بی ارزش ....
یادم هست روزهایی که چند نوبت در روز صدا و سیما عملیات نجات معدن چیان همان کشور دور را نشان میداد
یادم هست نجات یک بچه گربه را چند بار نشان میدادند
یادم هست توله شیرهای خیابان های تهران را ....
اینجا آدم نه آدمیانی مردند ... درد دارد ... می فهمی درد را ؟ میدانی برادری که سرمای -30 را نمی فهمد و اشک بر چشمانش قندیل می بندد از نبود برادر ؟
میدانی خویش را قانع کردن که میآید ... یعنی چه ؟ میدانی هر بیل مکانیکی که در برف می رود تا بیرون آید و تکه از پیکر برادرت به آن نیاویخته باشد چه جانی می خواهد ؟ می دانی گرم نگه داشتن غذای پسر را در دل مادر تعبیر کردن یعنی چه ؟
میدانی کفش پسرت را جلوی سگ های زنده یاب بگیری و تمام امیدت را به بخار دهان او بدوزی یعنی چه ؟
میدانی تا نیمه شب ، زیر نور مهتاب ، شلاق باد سرد و مرد افکن را تحمل کردن یعنی چه ؟
نه نمی دانی آقای مدیر ، آقای مسوول ، آقای صاحب منصب ، آقای رسانه ، آقای روزنامه و ....
اینجا انسان می میرد ! افسوس تو کافی ست ؟ کاش می شد محاکمه ات کرد ، کاش می شد از تو سوال کرد ! اینجا حتی از تو سوال هم نمی توان کرد !
آری از همدان می گویم ، از فواد ، از اکبر ، از فرهاد و همسرش ! آسوده بخواب آقای مسوول و خودت را برای سخنرانی های فردا آماده کن ! قیافه ی حق به جانب یادت نرود... حمد و ثنا بگو و از آنچه نکرده ای و آن دور اندیشی نداشته ات سخن بران !
آقای مسوول اندکی خلوت کن با خودت ... اگر دلت هنوز هم نمی لرزد ........... وای بر شما.....
از روز جمعه همدان عزا دار شده ، در کماست ، فلبش آرام تر می زند ، شهر به نفس نفس زدن افتاده ، آری مسوولین غیر بومی همدان چه دلسوزی می توانند داشته باشند برای شهری که خانه آنها نیست ؟ چه غیرتی به من و همشهریانم داشته باشند وقتی خود را گذرا می دانند ؟
بودجه هایتان کجاست که یکی از بهترین مربیان اسکی این شهر بدون فرستنده اضطراری در پیست بوده ؟ امکانات امدادی ما برای سومالی ست ؟؟؟ اینجا انسان می میرد !
و کسانی که آقای مسوول غیر بومی را به نهاد های تصمیم گیر شهرم تحمیل کرده اند هم مسوولند ! آسوده بخوابید ، اینجا نهایت 4 خانواده عزادار شده اند ،نهایت شهری با بغض نگاهتان می کند ، نهایت فردا برای دلداری به خانه های داغداران خواهی رفت ، امشب را آسوده بخواب آقای مسوول ، اینجا
نهایت ، آدم می میرد ! آسوده بخواب امشب را ...........

مطلب بالا رو امین احمدی نوشته. من اینجا به اشتراک گذشتم.

...شهر من این روز‌ها در گیر یه داستان غمگینِ دیگه است،

تو اونجا یه پیست اسکی هست که کلی‌ همه زمستون‌ها که می‌شه می‌رن اسکی. بهش میگن "تاریک دره". خاطره از پیست اسکی زیاد دارم. هم تابستون هاش قشنگ، هم زمستون هاش.هفته پیش ظاهراً مثل همیشه همه رفته بودن اسکی، ولی‌ یه هوو بهمن میاد ، و یه عده‌ فرار می‌کنن. ولی‌ ۴ نفر تو بهمن گیر میفتن.

الان چند روز که دارن دنبالشون میگردن، مردم خودشون داوطلبی اونجا وایسادن و دارن دنبالشون می‌گردن. این روز ها همدان خیلی سرده، میگن -۳۰ درجه است. شب‌ها باد سرد میاد. روز‌ها یه سوز و بوران شدید تو شهر هست. حتا تصور کردنش خیلی‌ وحشتناکِ که تو اونو سرما اون طفلکی‌ها زیر برف موندن، و چه آدم‌های نازنینی تو اون سرما دارن دنبال بچه‌هاشون می‌گردن.

.............................