Friday, February 27, 2009

هیچ چیزی هیچ معنی‌ نداره

کاش میشد همونطور که می‌شه لباس‌ها رو باهم عوض کرد ،ذهن‌ها رو هم باهم عوض کرد،مثلا من می‌تونستم این ذهن ووو مغزم رو با یه نوزاد تازه به دنیا اومده عوض می‌کردم.اون موقع چه ذهن خالی‌ ووو پاک ووو بی‌ دغدغه ووو سفیدی داشتم،یه لکه هم رو ذهنم نداشتم،یه علامت سوال هم نبود،یه ذره استرس هم نبود.به همه لبخند میزدم،همه رو مثل هم میدیدم،رنگ ها، آدم‌ها ، اشیا، همه چیز . هیچ چیزی هیچ معنی‌ واسعم نداشت.این جمله جمله خیلی‌ مهمی:

هیچ چیزی هیچ معنی‌ نداره.

چقدر حمیدرضا سر کلاس لندمارک این جمله رو واسه ما تکرار میکرد:

هیچ چیزی هیچ معنی‌ نداره.

این روزها دارم این تمرین رو می‌کنم و این جمله رو تو ذهنم مدام تکرار می‌کنم.

وقتی‌ این جمله رو تکرار می‌کنم ووو از دریچه این جمله اتفاقات روزانه رو مرور می‌کنم ، آدم‌ها رو میبینم ، حرکت‌ها رو میبینم ، روابط ، اتفاقات معمول ، غیر معمول رو باهاش مرور می‌کنم میبینم که چقدر میتونه این دریچه با بقیه متفاوت باشه

ولی‌ کمی‌ اولش سخته .همش ذهنم طفره میره ووو دنبال معنی‌ میگرده، هی‌ مجبورم که دوباره بکشونمش تو این قاب که از این قاب "هیچ چیزی هیچ معنی‌ نداره" نگاه کنه به قضایا

هیچ چیزی هیچ معنی‌ نداره

هیچ چیزی هیچ معنی‌ نداره

هیچ چیزی هیچ معنی‌ نداره