Friday, February 27, 2009

هیچ چیزی هیچ معنی‌ نداره

کاش میشد همونطور که می‌شه لباس‌ها رو باهم عوض کرد ،ذهن‌ها رو هم باهم عوض کرد،مثلا من می‌تونستم این ذهن ووو مغزم رو با یه نوزاد تازه به دنیا اومده عوض می‌کردم.اون موقع چه ذهن خالی‌ ووو پاک ووو بی‌ دغدغه ووو سفیدی داشتم،یه لکه هم رو ذهنم نداشتم،یه علامت سوال هم نبود،یه ذره استرس هم نبود.به همه لبخند میزدم،همه رو مثل هم میدیدم،رنگ ها، آدم‌ها ، اشیا، همه چیز . هیچ چیزی هیچ معنی‌ واسعم نداشت.این جمله جمله خیلی‌ مهمی:

هیچ چیزی هیچ معنی‌ نداره.

چقدر حمیدرضا سر کلاس لندمارک این جمله رو واسه ما تکرار میکرد:

هیچ چیزی هیچ معنی‌ نداره.

این روزها دارم این تمرین رو می‌کنم و این جمله رو تو ذهنم مدام تکرار می‌کنم.

وقتی‌ این جمله رو تکرار می‌کنم ووو از دریچه این جمله اتفاقات روزانه رو مرور می‌کنم ، آدم‌ها رو میبینم ، حرکت‌ها رو میبینم ، روابط ، اتفاقات معمول ، غیر معمول رو باهاش مرور می‌کنم میبینم که چقدر میتونه این دریچه با بقیه متفاوت باشه

ولی‌ کمی‌ اولش سخته .همش ذهنم طفره میره ووو دنبال معنی‌ میگرده، هی‌ مجبورم که دوباره بکشونمش تو این قاب که از این قاب "هیچ چیزی هیچ معنی‌ نداره" نگاه کنه به قضایا

هیچ چیزی هیچ معنی‌ نداره

هیچ چیزی هیچ معنی‌ نداره

هیچ چیزی هیچ معنی‌ نداره


Wednesday, February 18, 2009

پل

یه چیزایی‌ درست پیش نمیره، یه جاهای کار داره لنگ میزانه،الان و این روز‌ها مثل آدمی‌ شدم که تو وسط حل یه برنامه چند معادل و چند به علاوه ان مجهول گیر کرده باشه،یا مثل یه آدمی‌ ‌ که تو وسط یه برهوت گیر کرده و نمیدونه کدوم راه رو ادامه بعده و هر راهی‌ که میره به راه‌های دیگه هم فکر میکنه او بودن راه‌های دیگه نمیذاره که تو همین راهی‌ که میره تمرکز کنه. امروز اینجا توفانیه دل من هم توفانیه ،یه طوفان شدید از آرامش این روز‌ها خبری نیست.بعضی‌ وقت‌ها این طوفان‌ها تو سطح که میومدی ظاهر آرامی رو نشون میداد،ولی‌ این روز‌ها شانه این طوفان رو تو ظاهر هم می‌شه دید.نمیدونم فکر می‌کنم یکی‌ از این پل‌ها از بین میلیون‌ها پلی‌ که هست و همه رو به همه و هر جا که میخوان میرسونه و ،حالا یه پولی‌ خراب شده ،حالا شاید هم یه پول فقط خراب شده باشه ولی‌ همین یکی‌ میتونه کاری کنه که هیچ کس به اونجایی‌ که می‌خواد نرسه یه لاقل دیر برسه خلاصه اینکه یه پل شکسته ،این یکی‌ رو مطمئن هستم

Friday, February 6, 2009

در خون خستگان، دل شکستگان، آرميده طوفان

مدت ها بود دنبال این دو تا اهنگ بودم . امروز متن کامل شون رو پیدا کردم .همیشه با خودم زمزمه شون می کنم و تانصفه هاش که می رسه اونجاش که می گه : توی کوه ها دارن گل گل گل افتاب رو می کارن توی اون یکی هم این قسمتش : که در خون خستگان، دل شکستگان، آرميده طوفان دیگه از اینجا به بعد دیگه بغض و گاهی هم اشک اجازه ادامه اش رو نمیده

زده شعله در چمن، در شب وطن، خون ارغوان‌ها
تو ای بانگ شور افکن، تا سحر بزن، شعله تا کران‌ها

که در خون خستگان، دل شکستگان، آرميده طوفان
به آيندگان نگر، در زمان نگر، بردميده طوفان

قفس را بسوزان، رها کن پرندگان را،
بشارت‌دهندگان را

که لبخند آزادی، خوشه شادی، تا سحر برويد
سرود ستاره را، موج تشنه با، آهوان بگويد

ستاره ستیزد و شب گريزد و صبح روشن آيد
زند بال و پر ز نو، آن کبوتر و، سوی ميهن آيد

گرفته تمام شب، شاخه‌ای به لب، سرخ و گرده‌افشان
پرد گرده گسترد، دانه پرود، سر زند بهاران

قفس را بسوزان، رها کن پرندگان را،
بشارت‌دهندگان را

که لبخند آزادی، خوشه شادی، تا سحر برويد
سرود ستاره را، موج تشنه با، آهوان بگويد





سر اومد زمستون
شکفته بهارون
گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون

کوها لاله‌زارن
لاله‌ها بیدارن
تو کوها دارن گل گل گل آفتابُ می‌کارن

توی کوهستون دلش بیداره
تفنگ و گل و گندم داره میاره
توی سینه‌اش جان جان جان
وی سینه‌اش جان جان جان
یه جنگل ستاره داره جان جان
یه جنگل ستاره داره

لبش خنده نور
دلش شعله شور
صداش چشمه و یادش آهوی جنگل دور


توی کوهستون دلش بیداره
تفنگ و گل و گندم داره میاره
توی سینه‌اش جان جان جان
وی سینه‌اش جان جان جان
یه جنگل ستاره داره جان جان
یه جنگل ستاره داره

Wednesday, February 4, 2009

بهار

امروز یه روز افتابی خوب و گرم بود برف ها اب شده بودن و باد نسبتا گرمی می وزید و و زمین یه جورایی داشت نفس می کشید یه خورده امروز تو این هوا رفتیم راه رفتیم حال و هوای اسفند ماه خودمون رو داشت یه جورایی انگار درخت ها حالشون خوب بود و کلا طبیعت مثل بهار مانند بود
یک ماه نیم دیگه داره بهار میشه