Wednesday, September 1, 2010

هزار و نود و پنج روز

۳ سال پیش امروز من وارد کانادا شدم. ،یعنی‌ به همین راحتی‌ ۳ سال گذشت. البته نه به همین راحتی‌، منظورم به یه چشم به هم زدن.

البته باز هم هین چشم به هم زدن هم نبود، بعضی‌ از روز هاش و لحظه هاش به اندازه یه ۱۰ سالی‌ از من انرژی گرفت، بعضی‌ از روز هاش اینقدر سخت بود که می‌تونم بگم این مدلی‌ ش رو تا به حال در عمرم تجربه نکرده بودم، و بعضی‌ روز هاش هم پر از شادی بود و هیجان.

خیلی‌ زیاد تجربه کردم، خیلی‌ زیاد عوض شدم، خیلی‌ زیاد قضاوت هام تغییر کرد، خیلی‌ زیاد ، خیلی‌ زیاد،...

خودم رو بیشتر شناختم، اینکه تو شرایط مختلفی‌ رو که تا اون موقع تجربه آاش نکرده بودم، واکنش هام رو دیدم، و اینکه تا وقتی‌ شرایط مختلفی‌ رو تجربه نکردی، نمیتونی‌ پیش بینی‌ حرکات و واکنش‌های خودت رو تشخیص بدی یا پیش بینی‌ کنی‌، تا وقتی‌ که تو اون شرایط قرار بگیری.

و تو اینجا خیلی‌ واسه من اتفاق هایی افتاد که تا به حال وقتی‌ تو ایران بودم تجربه آاش نکرده بودم، واسه همین ،فرصت بیشتری به آدم دست میده که خودش رو بیشتر بشناسه.

واسه همین با وجود اینکه کلی‌ ممکنه شرایط جدیدی باشه برات، ولی‌ من خوشحالم که بیشتر تجربه کردم و می‌کنم، بیشتر آدم‌های جدید میبینم ، بیشتر دوست پیدا می‌کنم و کردم، بیشتر دیدم، بیشتر خودم رو تو شرایط‌های جدید پیدا کردم، بیشتر فکر کردم، بیشتر ..بیشتر...

ولی‌ خوب به ازای این همه بیشتر و بیشتر ها، یه طرف دیگه ماجرا هم هست ، که تو اون طرف همه کمتر و کمتر ها قرار میگیره

....................................

از کمتر‌ها الان نمی‌نویسم، چون نمی‌خوام بگم،

خوب هر چیزی یه بهائی داره، بهای پیدا کردن این همه تجربه ، هم باید پرداخت دیگه..

البته من الان نمیتونم بگم که این معامله سود آوری هستش یا نه، و آیا ارزشش رو داره یا نه.شاید بعدا بتونم قضاوت منصفانه تری بکنم.......................